من در اسفند ماه 1342 در تهران بدنیا آمدم. منزل ما در آن موقع در پاسداران بود که در آن هنگام یکی از مناطق اطراف تهران بود. از 4 سالگی به منطقه 6 تهران آمدیم و هنوز هم در همین محله زندگی میکنیم.
پدر من در درگز بدنیا آمده بود. درگز شهری است در شمال خراسان و در مجاورت مرز ترکمنستان. این شهر یکی از مناطقی بود که مهاجران آذربایجان شوروی بعد از انقلاب کمونیستی شوروی به آن مهاجرت کرده بودند و پدربزرگ من یکی از همین مهاجرین بود. پدرم از سال 1317 به تهران آمده و کارمند بانک ملی شد.
مادرم هم از همان شهر درگز و با همان سابقه مهاجرت از آذربایجان شوروی که از 1335 و بعد از ازدواج با پدرم به تهران آمد. مادر خانه دار بود و خانه نسبتا پرجمعیت و پر میهمان ما را اداره میکرد.
من فرزند چهارم از 5 فرزند خانواده ای هستم. به ترتیب برادر بزرگم استاد رشته کامپیوتر، برادر بعدی فوق لیسانس کشاورزی که فعالیت آزاد در زمینه فضای سبز دارد، خواهرم دکترای مشاوره و فعالیت آزاد دارد. من و بالاخره برادر کوچکترم که دندانپزشک است.
من 5 سال به دبستان افرند میرفتم که رئیس آن اقای صابری بودند، و 7 سال در دبیرستان البرز بودم که تا زمان انقلاب رئیس آن آقای دکتر مجتهدی بودند. در کلاس سوم راهنمایی بودم که انقلاب شد و در سال 1361 دیپلم ریاضی گرفتم. در هنگامی که ما دیپلم گرفتیم دانشگاهها به علت انقلاب فرهنگی تعطیل بودند و البته همزمان ایران درگیر جنگ بود. به همین علت ما آماده رفتن به سربازی بودیم. اولین کنکوری که بعد از دوره تعطیلی دانشگاهها ناشی از انقلاب فرهنگی برگزار شد کنکور پزشکی بود و معلوم نبود که کنکور رشته های فنی کی برگزار خواهد شد. به همین علت من و چند نفر از همکلاسی هایم شروع کردیم به مطالعه کتابهای رشته تجربی و در این کنکور شرکت کردیم. قبل از اعلام نتایج سربازی من شروع شد و برای آموزش به پادگان عشرت آباد رفتم. خوشبختانه یک ماه بعد از شروع سربازی اسامی ما جزو پذیرفته شدگان اعلام شد و من در دانشگاه تهران قبول شدم.
در اسفند ماه سال 1361 دوره پزشکی من شروع شد. در دوران تحصیل جزو دانشجویان متوسط تا خوب بودم. فعالیت خیلی جدی جنبی در دانشگاه نداشتیم. از بهترین استادان دانشگاه در علوم پایه باید از دکتر شایگان فیزیولوژی مرحوم دکتر ملک نیا بیوشیمی، دکتر دهپور و دکتر جهانگیری فارماکولوژی، دکتر الهی آناتومی و دکتر مسعود ژنتیک نام ببرم. دوره دانشجویی بالینی (انترنی یا کارورزی ) اولین زمانی است که شخص ارتباط مستقیم با بیمار پیدا میکند و مسئولیت پزشکی را لمس میکند. اولین دوره دانشجویی بالینی ما چشم، گوش و حلق و بینی و عفونی بود، و بهترین دوره دانشجویی بالینی من دوره اطفال در بیمارستان بهرامی بود. در زمان ما در دوره انترنی یک طرح 45 روزه داشتیم که طرح من در مناطق جنگی غرب بود. در اواسط دوره انترنی من جنگ تمام شد. و البته یک واقعه دیگر در دوران انترنی برای من اتفاق افتاد. در اردیبشت 68 پدرم به من گفت که سینه ام درد میکند من او را به بیمارستان امام بردم و تشخیص انفارکتوس وسیع قلب داده شد. از آنجا به بیمارستان بانک ملی بردیم و در حالیکه تا آخرین لحظات خیلی خوب و روی پای خود بود و هیچ گاه برای بیماری افتاده نشده بود بعد از سه روز فوت کرد. این برای ما مثل تمام خانواده ها، ضربه بزرگی بود. در سال 1368 در رشته پزشکی از دانشگاهی که الان دیگر به نام دانشگاه علوم پزشکی تهران شده بود فارغ التحصیل شدم.
در زمان فارغ التحصیلی من طرح پزشکی عمومی بسته به میزان محروم بودن منطقه ای که طرح را میگذراندیم، بین سه تا پنج سال بود. برای آنکه بتوانیم برای تخصص در هر رشته ای که تمایل داریم شرکت کنیم میبایست دوره طرح را میگذراندیم. در مورد خود طرح پزشکی از انجایی که در تمام ایران نیاز به پزشک وجود اشت خیلی راحت میتوانستیم محل طرح خود را انتخاب کنیم و در مورد مناطق محروم این امکان انتخاب باز هم بیشتر بود. نکته دیگر آن بود که دوره سربازی که به عنوان پزشک خدمت میکردیم جزو طرح محسوب میشد. به علت شرایط نیمه جنگی بعد از قطعنامه و نیاز سپاه ما میتوانستسم درخواست گذراندن سربازی خود را در برخی از مناطق محروم بدهیم. به این ترتیب من محل سربازی خود را شهر خاش در سیستان و بلوچستان انتخاب کردم و محل طرح خود را شهر بانه در کردستان. اگر چه علت انتخاب این محل ها صرفا برای کم کردن زمان طرح خدمت من بود اما خدا را شکر میکنم که این شانس را به من داد تا با بهترین مناطق کشورم و با مهربانترین هموطنانم آشنا و همسفره و هم صحبت شوم. علاقه ام به سادگی و مهربانی آنان دوچندان شود. مهمتر از همه آن بود که توانستم آنچه پیش از آن فکر کنم که میدانم، با تمام وجود درک کنم، این که رنگ و زبان و مذهب پوسته ای است که بر روی یک هسته به نام انسان کشیده شده است. خوبی و بدی نه به این پوسته ربط دارد که به آن گوهر درونی مرتبط است. من همین را وقتی دوره فلوشیپ خودم را در خارج از ایران میگذراندم یک بار دیگر به چشم دیدم. نمیتوانم اینجا یادآوری نکنم که ما چقدر مدیون و وامدار دل بزرگ تمام اقلیت های خودمان در ایران هستیم و چقدر در حق آنان کوتاهی خدمت داریم. خوب است اینجا از فرمانده خوبم در خاش آقای باغبانی و نیز از مسئولم آقای حمدالله شمشکی که خوشبختانه هنوز با او ارتباط دارم یاد کنم و نیز از آقای رفاعی که مسئول بهداشت بانه بودند و با روی باز از من پذیرایی میکردند و خوشبختانه هنوز با او مکاتبه دارم.
بعد از دو سال و نیم (20 ماه سربازی و 10 ماه طرح) طرح من تمام شد و من در امتحان دستیاری شرکت کردم. در زمان ما رتبه ها مشخص نبود ولی احتمالا رتبه خوبی داشته ام که میتوانستم در تمام رشته ها شرکت کنم. در ضمن مثل امروز انتخاب دستیاری مانند کنکور نبود بلکه هر کس میتوانست سه رشته محل را انتخاب کند و بعد از مشخص شدن رتبه بسته به اینکه در انها قبول شده است یا نه برای مصاحبه به یکی از این رشته ها برود. من در این موقع یک اشتباه کوچک کردم چون هنوز سه ماه از طرحم باقی بود، فکر میکردم که اجازه شرکت در رشته های لوکس را ندارم. در آن موقع 6 رشته جزو رشته های لوکس محسوب میشدند، چشم، گوش و حلق و بینی، ارتوپدی، اورولوژی، قلب و یک رشته دیگر که الان به یاد ندارم. و برای همین من در رشته جراحی مغز و اعصاب شرکت کردم. چرا؟ نمیدانم. در زمان ما رقابت در میان رشته ای وجود داشت اما مثل الان این همه فشرده نبود. اکثر ما میتوانستیم به رشته ای که علاقه دارم برویم ولی خیلی کم پیش می آمد که یک رشته برای ما در اولویت جدی باشد. بعد از انتخاب رشته متوجه شدم که اگر طرح من تا زمان شروع دستیاری به اتمام برسد میتوانم در رشته های لوکس هم شرکت کنم. اینجا هم مادرم مانند بسیاری از مراحل زندگی من به کمک من آمد. من در حالیکه به رشته ارتوپدی علاقه داشتم به علت اشتباهی که گفتم این رشته را نزدم. اما در حالیکه من مشغول ادامه طرح خودم در بانه بودم مادرم اشتباه مرا با دانشگاه و نیز با گروه ارتوپدی دانشگاه یعنی مشخصا با دکتر اعلمی در میان گذاشت و خوشبختانه ایشان موافقت کردند که من برای این رشته نیز درخواست بدهم. به این ترتیب من در مصاحبه ای که در آن مرحوم دکتر معتمدی، مرحوم دکتر میرسعیدی و خود دکتر اعلمی شرکت داشتند حاضر شدم و دوران دستیاری من شروع شد.
دوره دستیاری من در مهر ماه 1371 شروع شد. در اولین روز همراه با سایر قبول شدگان در اتاق آقای دکتر اعلمی حاضر شدیم. همدوره ای های من عبارت بودند از، مهدیان، موحدی، غفوری، مهرافشان، کمالیان، زهتاب، نعمتی. من و مهدیان هم گروه شدیم و چهار سال با هم این دوره را گذراندیم. در آن هنگام ما چهار محل تحصیل داشتیم که بیمارستان شریعتی و بیمارستان بقیه الله با هم چرخش داشت و بیمارستان امام و بیمارستان سینا. لیست بالا به ترتیب بیمارستان بقیه الله، بیمارستان شریعتی، بیمارستان امام و بیمارستان سینا افتادیم. بعد از مدتی بیمارستان بقیه الله از جمع ما خارج شد و مستقلا از طرف دانشگاه خودشان دستیار جذب کردند و به همین دلیل من و مهدیان و مهر افشان و کمالیان این شانس را آوردیم که در تمام بیمارستانهای دانشگاه تهران چرخش داشته باشیم و از تمام اساتید دانشگاه تهران در رشته ارتوپدی درس بگیریم. اولین روز دستیاری من در خدمت استاد دکتر علیزاده و اولین روز کشیک من تحت نظر دستیار سال سه من دکتر گیتی بود. دستیاران سال بالا در رشته ارتوپدی بیشترین بار مسئولیت آموزشی دستیاران سال پایین را دارند برای همین من باید از دستیاران سال بالای خودم دکتر صدیق، دکتر سودآوری، دکتر حسنی و بخصوص دکتر اکرمی نام ببرم.
چهار سال دوره دستیاری من بدون مشکل خاصی طی شد. اما چند اتفاق در این فاصله افتاد. من در سال اول با همسرم نامزد شدم. او به تازگی از دانشگاه شهید بهشتی فارغ التحصیل شده بود و در برازجان طرح پزشکی عمومی خودش را میگذراند. شاید تصور شما از سال اول دستیاری ارتوپدی خیلی روشن نباشد. شاید بنظر اغراق بیاید که ما در دوران سال یک احتمالا کمتر از تعداد انگشتان دست خود شهر را در روز دیده باشیم، چون یک روز کشیک بودیم و روز بعد وقتی کارمان تمام می شد که ساعتها بود که از غروب خورشید گذشته بود. شبهای کشیک سال یک هم برای خود ماجرای خود را داشت. بنظرم جز شبهای کشیک در زمان تعطیلات عید که ما احتمالا دو، سه ساعتی میتوانستیم بخوابیم در سایر روزهای سال معمولا این زمان بین یک ربع تا یک ساعت بود. و نباید این نکته را نگویم که شیرین ترین خوابهای من همان خوابهای یک ربع تا یک ساعت بودند. این مخصوص ما نبود دستیاران سالهای قبل و سالهای بعد از ما هم همین روال را داشتند. این توضیح برای آن بود که تذکر بدهم چرا دوره نامزدی ما بیشتر در بیمارستان گذشت. و نباید این نکته را ناگفته بگذارم که شب عید نوروز سال یکی من، دکتر اکرمی به من این اجازه را داد که با آنکه کشیک بودم به منزل بروم و خودش کشیک مرا پوشش داد، و شما نمیتوانید تصور کنید این یعنی چه لطف بزرگی.
در اوایل سال دو در حالیکه همسرم سال اول رادیولوژی بود ما ازدواج کردیم و البته سه روز مرخصی بابت آن گرفتم.
از اتفاقات دیگر در دوره دستیاری من طرح های یک ماهه ما بود. به علت کمبود متخصص در ایران، در دوره ما در دوره رزیدنتی هر سال باید یک ماه طرح پزشکی میگذراندیم. من و همسرم این شانس را داشتیم که سه سال متوالی با هم طرحهای یک ماهه خود را به ترتیب در شهرهای بهبهان، زابل وسنقر گذراندیم. طرح های یک ماهه اگر چه نه به اندازه طرح های بلند مدت تر اما این شانس را به ما میدادند تا با چهار گوشه کشور عزیزمان و با همه اقوام و ملل خاک خودمان مجالست داشته باشیم.
در مورد اساتید خودم در دوره دستیاری جز یک دوره کوتاه شش ماهه که امکان گذراندن دوره خود را در بیمارستان بقیه الله داشتیم و تحت نظر اقای دکتر علیزاده و آقای دکتر کاظمیان بودم بیشتر دوره دستیار من در بیمارستان دکتر شریعتی بود. در بیمارستان شریعتی در آن دوره فقط دو استاد داشتیم، دکتر بهادر اعلمی هرندی و دکتر عیسی نواب شیخ الاسلام. اما همین دو استاد برای ما یک دنیای ارتوپدی به روز بود. نه تنها به علت آنکه در زمان مشکلات متعاقب انقلاب و مهاجرت اساتید به خارج از کشور و جنگ و عدم امکان ارتباطات با خارج به روز ترین اطلاعات را دراختیار داشتند و در اختیار ما میگذاشتند، بلکه هر یک از آنها درست در دو طیف کاملا متضاد از یکدیگر بودن. دکتر اعلمی تحصیل کرده آمریکا با دیسیپلین خیلی شدید و تا حدی کنسرواتیو با دقت وسواس گونه به دقیقترین اندیکاسیونها و ظریفترین بررسی های قبل از عمل و ایجاد کمترین عوارض جراحی و پروفسور نواب تحصیل کرده فرانسه با مهارت دست جراحی مثال زدنی با انجام تهاجمی ترین اعمال جراحی و انتقال این شجاعت به دستیاران خودش. من این شانس را داشتم که بتوانم از این هر دو استاد خود بسیار بیاموزم و امیدوارم بتوانم با انتقال آن به دستیاران خود این صدقه جاریه را در حق آنها ادا کنم. متاسفانه ما از حظ وجود استاد دیگرمان در بخش ارتوپدی یعنی آقای دکتر طهماسبی تا چند ماه آخر دوره خودمان محروم بودیم چون ایشان در این مدت در دوره تحصیلات تکمیلی خود در انگلستان بودند و این یکی از افسوس های من است.
همانطور که در بالا اشاره کردم به علت از دست دادن چرخش آموزشی بیمارستان بقیه الله ما برای چرخش آموزشی به بیمارستانهای امام و سینا رفتیم. همین به ما این شانس را داد که از آموزش اساتید این دو بیمارستان یعنی دکتر فرزان، دکتر حبیب الله زاده، دکتر معتمدی، دکتر سیاسی، دکتر بغدادی در بیمارستان امام و نیز آقایان دکتر جمشیدی، دکتر سوادکوهی، دکتر سادات و دکتر کاسب در بیمارستان سینا بهره مند شویم.
من قبلا به اهمیت آموزش توسط دستیار سال بالا اشاره کردم و اسامی تمام دستیارانی که حق زیادی در آموزش من داشتند را ذکر کردم. پس لازم است از دستیار سال بالای خودم در بیمارستان امام آقای دکتر فیاض یاد کنم. اما وقتی به بیمارستان سینا رفتم دیگر خودم سال بالا بودم و این لطف همکاران هم دوره ای و نیز سال پایین من در آنجا بود که اجازه دادند تا من هم از سفره اموزشی انها بهره مند شوم پس باید از آقایان دکتر زهتاب، دکتر نعمتی هم دوره ای های خودم و دکتر سازگاری دستیار سال پایین خودم تشکر بکنم.
سال 76 در حالی که چهارسال با دکتر مهدیان هم دوره بودم و چهار ماه اخر دوره تحصیل با هم خود را برای امتحان نهایی (یا همان بورد) ارتوپدی آماده میکردیم، این امتحان را در دو مرحله دادیم. از میان 70 نفر شرکت کنندگان سال 76 برای امتحان بورد ارتوپدی من و دکتر مهدیان نفرات اول و دوم بورد شدیم و این برای ما یک افتخار بود که توانسته بودیم این جایگاه را که در سه سال از چهار سال اخیر قبل از ما نصیب بیمارستان دکتر شریعتی شده بود حفظ کنیم.
تنها یک نکته دیگر است که بد نیست از دوره دستیاری خودم اشاره کنم. این نکته در آینده شغلی من موثر بود. در یکی از عملهایی که آقای دکتر جمشیدی مرا به عنوان کمک با خود برده بودند بیماری با شکستگی بازو همراه آسیب شبکه براکیال بود. آقای دکتر حسینیان که در آن موقع از همکاران استاد گوشه بودند برای درمان آسیب شبکه براکیال به عمل دعوت شدند. من متوجه نقص گروه ارتوپدی و نقص آموزش خودم در این زمینه شدم و این یکی از جرقه های مهم علاقه من به جراحی دست شد. جرقه ای که با مهیا شدن عوامل مختلف اجازه ادامه تحصیل مرا در این رشته که مورد علاقه اختصاصی من بود را به من داد.
بعد از فارغ التحصیلی من برای گذراندن طرح خودم به بندرعباس رفتم. لازم به ذکر است که در آن موقع و در زمان ریاست مرحوم دکتر باستان حق شرایط جذب هیئت علمی در دانشگاه ع پ تهران خیلی مشکل بود. در واقع درخواستهای قبلی گروه ارتوپدی برای جذب فارغ التحصیلان نخبه در سالهای اخیر همیشه با مخالفت دانشگاه همراه می شد و احتمالا در بین تمام درخواستهای گروه فقط اقای دکتر گیتی به علت توانایی استثنایی ایشان، مورد پذیرش دانشگاه قرار گرفته بودند. به همین علت من درخواستی برای خدمت در دانشگاه تهران ندادم.
طرح ما در بندرعباس و در بیمارستان شهید محمدی شروع شد. این دوره برای ما دوره بسیار شیرینی بود. اولین فرصت شغلی به عنوان متخصص، مردمانی بسیار خونگرم، آب و هوایی فوق العاده، دریایی آزاد، و همکارانی بینظیر. باید از حسن برخورد همکاران خودم در بیمارستان شهید محمدی یعنی اقایان دکتر مهرام، دکتر ارشادی، دکتر اسمعیلی و دکتر صدیق یاد کنم. و نیز یادآوری کنم که ما از معدود زوجهایی بودیم که علیرغم آنکه هر دوی ما پزشک بودیم تمام زمان تحصیل و طرح خود را با هم و در یک شهر بودیم. چیزی که برای بسیاری از دوستان و همکاران زوج پزشک ما چیزی در حد یک رویا بود. ما در سال 67 صاحب اولین فرزندان خودمان که دوقلوهای یکی پسر و یکی دختر بود شدیم.
کمتر از یک سال بعد از شروع طرح ما در بندرعباس بود که تغییر و تحولاتی در بخش ارتوپدی بیمارستان دکتر شریعتی پیش آمد، پروفسور نواب دچار کسالتی شدند که برای درمان مجبور شدند به فرانسه بروند و دکتر طهماسبی برای تصدی یک ماموریت در وزارتخانه مجبور شدند مدت فعالیت خود را در بیمارستان کم کنند. لذا با من تماس گرفته شد تا برای عضویت در هیئت علمی گروه ارتوپدی درخواست بدهم. به این ترتیب امکان پذیرفتن من در گروه ارتوپدی مهیا شد. هر چند که بعد از مدت کوتاهی هم الحمدالله کسالت پروفسور نواب بر طرف شد و هم دوره ماموریت دکتر طهماسبی در وزارتخانه پایان یافت اما این قرعه به نام من افتاد تا در کنار اساتیدم در کسوت هیئت علمی گروه راتوپدی دانشگاه دربیایم و از سال 76 من به عضویت آن درآمدم.
سالهای اولم در دانشگاه مسلما ادامه آموزش از دست اساتیدم بود و کسب تجربه بیشتر. در این دوره با اجازه گروه توانستم با بیمارستان شهید معیری نیز همکاری کنم. بیمارستان شهید معیری یک از بیمارستان های بسیار عالی و فعال در امر ارتوپدی است که بیماران ارتوپدی زیادی را پذیرش میدهد. من وامدار همکاران خوبم در آن مرکز اعم از دکتر سازگاری که ریاست بیمارستان را داشتند و همکاران دیگرم نظیر دکتر اطهری، دکتر شاهین و دکتر سری هستم. هم به علت روی گشاده آنها برای پذیرفتن من و هم بخاطر همه چیزهایی که از آنها یاد گرفتم. با باز شدن فضای سیاسی و افزایش مراودات بین المللی از سال 77 پروفسور نواب این امکان را پیدا کردند تا پل ارتباطی با مراکز آموزشی بین بیمارستان دکتر شریعتی و فرانسه ایجاد کنند. بعد از دکتر مهدیان، دکتر گیتی و دکتر مهرافشان در سال 79 گروه ارتوپدی موافقت کرد من برای یک دوره یک ساله تحصیلات تکمیلی به کشور فرانسه اعزام شوم. من در این مورد وامدار گروه و بخصوص استاد مرحومم پروفسور نواب هستم دینی که هیچگاه نتوانستم ادا کنم. و البته رشته تحصیل تکمیلی من همانطور که علاقه ام از ابتدا بود رشته جراحی دست و اندام فوقانی و اعصاب محیطی بود.
دوره یک ساله تحصیل من در فرانسه از اول مهر ماه 1379 تا 28 شهریور ماه 1380 به طول کشید. در این زمان من دو فرزند 4 ساله و یک فرزند 3 ساله داشتم که امکان آمدن آنها با من نبود. شما میتوانید اوج فداکاری خانواده من اعم از همسر و مادرم را در این زمان متوجه شوید. در فرانسه من در پاریس برای دروس تئوری و آزمایشگاه مهارت بالینی (جراحی میکروسکوپی) به دانشگاه پیر و ماری کوری و تحت نظر پروفسور ماسکاله میرفتم. و برای دستیاری در اعمال جراحی به کلینیک ژوونه (که الان به کلینیک بیزه تغییر جا داده است) تحت نظر پروفسور ژیلبرت میرفتم. پروفسور ژیلبرت از معروفترین جراحان دست فرانسه و جهان بودند که در سه شاخه پیشرو (pioneer) هستند. شبکه براکیال زایمانی، انتقال انگشت و انتقال آزاد استخوان. من شانس دستیاری مستقیم پروفسور ژیلبرت، دکتر لوکلرک، دکتر ماتولن، دکتر والتی و دکتر دومونتیه را داشتم و از جراحان بزرگی نظیر دکتر بکر و دیگران در آن مرکز بهره های بسیار بردم. نکته جالب دیگری هم هست. دستیاران کلینیک ژونه که 90% آنها از کشورهای خارجی و غیر فرانسوی بودند هر شش ماه تعویض می شدند، حضور یک ساله من این شانس را به من داد که برای گروه دوم دستیاران این کلینیک دستیار ارشد محسوب میشدم. این باعث شد تا هم دوستان بسیار خوبی از چهارگوشه جهان از تونس و الجزاریر تا یونان و اسپانیا و ایتالیا تا برزیل و شیلی و آرژانتین تا لبنان و عراق و تا زلاند نو پیدا کنم و هم به مهارتم اضافه کنم.
فرانسه اولین مسافرت خارجی من در 36 سالگی بود. من اگر چه سابقه سکونت و کار در چهار گوشه ایران را داشتم اما این تجربه مرا بیشتر متوجه اهمیت مسافرت و شناختن دنیا کرد. من در فرانسه دو چیز یاد گرفتم، جراحی دست و شناختن دنیا. اینکه آدمها بیشتر از اینکه متفاوت باشند شبیه هستند. اینکه انسان در همه جای دنیا با هر رنگ و زبان و تاریخ میتواند خوب باشد، بد باشد، مهربان باشد، تلخ گو باشد، خوبی بکند، خوبی نکند، متعصب باشد روادار باشد، خوشبین باشد، بد بین باشد، حسود باشد، بخشنده باشد. و فکر میکنم این به من کمک کرد تا کمتر دیگران را قضاوت کنم، و بیشتر خودم را قضاوتکنم.
فرانسه کشور نیمه سوسیالیستی و پر تعطیلاتی است. در فرانسه دوبار این امکان را پیدا کردیم که همسرم از ایران به فرانسه بیاید و هر بار سه هفته با هم بودیم. بار اول تمام پاریس را با هم گشتیم و این اولین باری بود که من پاریس را از روی زمین و نه از زیر زمین یعنی داخل مترو میدیدم. و یک بار به سفر دور اروپا به جنوب فرانسه ایتالیا و آلمان رفتیم.
از مهر ماه سال 80 من به عنوان جراح دست در خدمت گروه ارتوپدی دانشگاه تهران در بیمارستان دکتر شریعتی در کنار اساتید دیگر یعنی دکتر اعلمی، پروفسور نواب و دکتر طهماسبی بودم. من از حضور آقای دکتر گیتی که سال قبل از من در فرانسه دوره جراحی شانه را گذرانده بودند و دو روز در هفته در بیمارستان شریعتی حضور داشتند نیز بهره های زیادی گرفتم. از این زمان بتدریج عمده فعالیت من به سمت جراحی دست معطوف شد. جراحی میکروسکوپی که پیش از ما و بعد از رفتن آقای دکتر قبادی به آمریکا کمتر مورد توجه قرار میگرفت اولین حیطه ای بود که من در آن شروع به فعالیت کردم. و بدنبال آن اعمال جراحی بر روی شبکه براکیال را گسترش دادم. در همین زمان یعنی در اواخر سال 80 این اجازه را پیدا کردم تا با بیمارستان میلاد همکاری کنم. این بیمارستان که تازه تاسیس بود با امکانات بینظیر و تازه خود پذیرای خیل عظیم بیماران در تمام رشته ها بود. خوشبختانه گروه ارتوپدی آن به ریاست اقای دکتر ابراهیمیان یکی از قویترین گروههای بیمارستان و یکی از فعالترین بخش های بیمارستان را تشکیل میداد. من در اینجا نه تنها امکان کار در کنار بهترین همکاران ارتوپد خود داشتم بلکه امکان همکاری در اعمال جراحی بزرگ با کمک سایر همکاران جراح دستم را نیز داشتم. حتما در این میان باید از اقای دکتر لایقی یاد کنم که یک سال قبل از من و بعد از اتمام فلوشیپ جراحی دست خود از فرانسه در شهر نانسی و نزد پروفسور مرل، به ایران بازگشته بودند یاد کنم. اقای دکتر لایقی همکلاس دوره عمومی من در دانشگاه تهران بودند که برای تخصص رشته جراحی را انتخاب کردند. جراحی دست رشته ای است که هم از طریق جراحی عمومی و هم از طریق رشته ارتوپدی میتوان وارد شد. من و دکتر لایقی توانستیم تیم بسیار خوبی را در جراحی دست در بیمارستان میلاد تشکیل دهیم که مجموع تجربیات رشته ارتوپدی، جراحی عمومی مکتب پاریس و مکتب نانسی را جمع میکرد، در کنار یک گروه خیلی خوب از همکاران به ما اجازه رشد و نمو و انجام بزرگترین و بهترین اعمال جراحی دست را میداد. گذراندن یک دوره فلوشیپ کوتاه مدت نزد پروفسور پانوپان در بانکوک در سال 86، دید و بینش مرا در جراحی شبکه براکیال به بلوغ خود رساند.
بعد از دو دامنه جراحی میکروسکوپی و و جراحی شبکه براکیال که در ایران در گروه ارتوپدی مظلوم و مغفول مانده بود (اما به هر حال در مراکز دیگر انجام میشد)، من تلاش خود را برای شروع یک رشته تازه که قبلا در ایران سابقه نداشت گذاشتم، یعنی آرتروسکوپی مچ دست. در زمان دستیاری من آرتروسکوپی به تازگی به ایران آمده بود و در مراکز محدودی انجام میشد اما این آرتروسکوپی محدود به بیماری های زانو بود. بعد از بازگشتن دکتر طهماسبی از انگلیس آرتروسکوپی زانو در بیمارستان شریعتی شروع شد که متاسفانه مصادف با دوران تحصیل من نبود. به این ترتیب من در این تکنیک مهارتی نداشتم. از طرفی آرتروسکوپی علاوه بر آنکه یک تکنیک است انجام آن در هر مفصلی نکات مربوط به خود دارد. اگر چه آرتروسکوپی مچ دست برای هر جراح دستی ضروری است و من در دوره دستیاری تکمیلی خود در پاریس نزد پروفسور ماتولن با آن آشنا شده بودم، اما محدودیت امکانات ما در ایران اجازه عمومیت پیدا کردن به آنرا نمیداد. باید این نکته را یادآوری کنم که موارد استفاده از آرتروسکوپی مچ دست محدود تر از مفاصل دیگر است. و متاسفانه هزینه زیاد مربوط به وسایل آن با تعرفه های مرتبط با اعمال جراحی آن هیچگونه تطابقی ندارد. این دو موضوع باعث تاخیر در عمومیت یافتن این تکنیک در ایران شد. همزمان با من همکاران دیگری هم که دوره هایی در خارج از ایران دیده بودند این تکنیک را شروع کردند، نظیر دکتر اصلانی در بیمارستان طالقانی و دکتر موسوی در بیمارستان بقیه الله، اما به دلایل پیش گفته نتوانستند باعث عمومیت آن شوند. من با دوره های متعددی که برای تکمیل آموزش این تکنیک به استراسبورگ رفتم و ممارستی که برای این موضوع انجام دادم کم کم توانستم در این تکنیک تبحر لازم را کسب کنم. و بتدیج توانستم اهمیت این تکنیک را برای همکارانم روشن کنم. الان خیلی خوشحال هستم که نه تنها تمام دستیاران تحصیلات تکمیلی جراحی دست در دانشگاه تهران این تکنیک را آموزش میگیرند بلکه این تکنیک در دست تقریبا تمام جراحان دست ایران انجام میشود. و من میبینم که همکاران جوانم نظیر دکتر صارمی در همدان و دکتر اخوت پور در بیمارستان طالقانی، اعمال جراحی فوق العاده ای با این تکنیک انجام میدهند.
موضوع دیگری که در این مدت توجه مرا جلب کرد آسیبهای تروماتیک و شکستگی های اطراف آرنج بوده. شکستگی های اطراف آرنج نسبتا نادر و پرعارضه در ارتوپدی است. من این شانس را داشته ام که مورد وثوق همکارانم بودم و بخصوص در بیمارستان میلاد همکارن من بیماران زیادی با تروماهای اطراف آرنج به من ارجاع داده اند. این موضوع باعث شد تا بتدریج من دراین رشته تجربه قابل توجهی کسب کنم. جمع اوری این تجربیات بتدریج با افزایش کیفیت درمان همراه شد و کمک کرد تا من تجربیات خودم را با همکارانم تقسیم کنم.. به هر حال اگر چه اساتید زیادی بوده اند که در افزایش کیفیت جراحی ارنج در ایران زحمت کشیده اند، چه آن زمان که فلوشیپ تروماتولوژی نسج پیدا کرد با حضور آقای دکتر علیزاده و چه زمانی که جراحی دست مجددا اوج گرفت توسط دکتر لاهیجی و اخیرا دوستان خوبم، دکتر نجد و دکتر شریعت زاده در بیمارستان شفا، اما من به خودم این نوید را میدهم که در کنار آنها در این رشته و ارتقای آن کمک کرده ام.
اینجا باید از حضور دوست و همکار بسیار عزیزم یعنی سرکار خانم دکتر فرهادی در زندگی شغلی خودم یاد کنم. ایشان در بخش ارتوپدی بیمارستان شریعتی دستیار ارتوپدی بودند و بعد از اتمام دوره خود دوره جراحی میکروسکوپی در آزمایشگاه بالینی را با من گذرانده بودند. از سال 85 ایشان با ما در بیمارستان میلاد همکار شدند و من این شانس را پیدا کردم تا بیشتر اعمال جراحی خود را در آن مرکز با کمک و حضور ایشان انجام دهم. البته بکار بردن لفظ کمک مناسب نیست در حقیقت با همکاری ایشان. همکاری ایشان با من نقطه عطف فعالیت حرفه ای من بود. بسیاری از مشکل ترین اعمال جراحی و منحصر بفرد ترین اعمالی را که من انجام دادم صرفا به علت همکاری ایشان با من بوده و بسیاری از تکنیکهای جدیدی که بررسی کردم به واسطه همفکری با ایشان بوده است. ما هنوز هم به این همکاری ادامه میدهیم و هیچ دستیار فلوشیپ جراحی دست نیست که با من دوره بگذراند و از آموزشهای ایشان بی بهره بماند. ایشان یک دوره جراحی شانه در آمریکا گذراندند که باعث شد تا نقص کار من در جراحی شانه با کمک ایشان کمرنگ شود.
در دوران خدمتم به عنوان هیئت علمی در آموزش دستیاران زیادی شرکت داشتم اما به نظر خودم کمتر از چیزی که میبایست در آموزش آنها انجام وظیفه کردم. قسمت عمده ای از این سهل انگاری، از فوق تخصصی بودن رشته من ناشی میشود که بسیاری از اعمال جراحی که من در آنها تبحر دارم موارد استفاده بسیار کمی در فعالیت ارتوپدی روزمره دارند. اما در میان آنها دستیارانی بوده اند که بیشتر برداشت داشته اند و آنهم به علت مایه زمینه ای و توانایی های شخصی خود آنها بوده است. به علاوه در طول خدمتم شاهد ورود همکاران جوانتر خود به عنوان اعضای جدید هیئت علمی شدم. خوشبختانه ارتباط ما بسیار دوستانه است. اگر چه من از همه آنها چیز یاد گرفته ام اما مشخصا به برخی از آنها بیشتر وامدار هستم.
دکتر مهرپور همکار و دوست من از دستیاران بخش ارتوپدی بیمارستان شریعتی بود. من این شانس را داشتم که تز او با من بود. او کمک بسیار بزرگی برای من در کارهای آموزشی و پژوهشی من بود واولین ارتقای دانشگاهی خود را بدون کمک های او نمیتوانستم بدست بیاورم. در حال حاضر اگر چه رشته او متفاوت شده است اما بجز درس عمومی ارتوپدی از او درس انسانیت، تفکر نقاد، و فلسفه میگیرم.
دکتر نبیان، از همکاران دیگر من است. او نیز از دستیاران بخش بیمارستان شریعتی بودند. من او را از دوره دانشجویی و در پروژه های دانشجویی میشناختم. بعد از ورود به عنوان هیئت علمی در گروه ما دومین ارتقای دانشگاهی من به واسطه فعالیت های پژوهشی او بود. اگر چه الان رشته ارتوپدی اطفال را برگزیده است ولی هنوز هم پروژه های پژوهشی مشترک من با او از بهترین کارهای علمی من هستند.
شروع همکاری خانم دکتر زنجانی با من نیز مانند شروع به کارم با خانم دکتر فرهادی نقطه عطف جدیدی برای من بود. با ایشان از دوران دانشجویی شان و بواسطه کارهای پژوهشی شان آشنا بودم. در همان دوران دانشجویی آموزش جراحی میکروسکوپی در آزمایشگاه بالینی را نزد من به اتمام رساندند. ایشان تکنیکی را که من در 36 سالگی فراگرفته بودم در 20 سالگی یادگرفتند و میتوانید حدس بزنید که چقدر در این مهارت از من جلوتر رفته اند. بنظرم ایشان تنها کسی بودند که وقتی به عنوان هیئت علمی وارد بخش ما شدند من دیگر هیچ چیزی برای یاد دادن به ایشان نداشتم. اگر چه ایشان هم رشته جراحی شانه را در فرانسه گذراندند اما ما همچنان همکاری مشترک در اعمال جراحی میکروسکوپی داریم.
بالاخره آخرین مطلب در شرح حال خودم به سال 1390 برمیگردد. اگر چه از سال 89 ما پذیرای همکاران خود برای دوره فلوشیپ جراحی دست بصورت غیر رسمی بودیم اما از سال 1390 گروه ارتوپدی دانشگاه ع پ تهران موفق شد تا اجازه گرفتن دستیار فلوشیپ جراحی دست را بدست آورد. با پذیرش آقای دکتر آهنگر به عنوان اولین دستیار فلوشیپ جراحی دست، این دوره برای ما شروع شد. در ابتدا اساتید این رشته محدود به من و استاد فرزان در بیمارستان امام بود اما بتدریج دکتر فرهود و بعد دکتر فلاح به جمع ما اضافه شدند. الان دیگر من اجازه کمکاری در آموزش دستیاران فلوشیپ را ندارم چون هر چه من در چنته دارم همان چیزهایی است که این همکاران من نیاز دارند.
من در این شرح حال به اسامی خیلی از اساتید و همکارانم اشاره کردم اما نام بسیاری از قلم افتاده است. اما نقص بزرگ این شرح حال حذف اسامی دستیاران، دانشجویان و بخصوص پرستاران و تکنسینهای بزرگوار اتاق عمل و بیهوشی است که در این مدت به من اموزش های فراوانی دادند. طبیعی است هر شرح حالی دارای نواقصی است برخی از آنها به علت ذات فراموشکار انسان و برخی به علت ذات سوگیر آدمها است. پایان این شرح حال هنوز باز است. امیدوارم عاقبت آن خیر باشد، تا خدا چه بخواهد.
امیدوارم بتوانم بطور جداگانه شرح حال فعالیتهای اجرایی خودم را از دبیری اولین میان کنگره سالانه دانشگاه تهران تا مسئولیت مدیر گروهی گروه ارتوپدی را بیان کنم.